شاهزاده علی شاهزاده علی ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

ali khorshide zendegiyeman

تولد مامان و بابا

نفسم 9 آذر تولد مامان و بابا بود . 8آذر دایی احمد  و عمو مجید اومدن خونمون.وتو شب قبل از بیمارستان مرخص شده بودی . من و بابایی رفتیم خرید بابایی واسه تولدم النگو خرید که خیلی خوشگلن  ازش ممنونم منم یه پیرهن خوشگل که البته یه کادوی دیگه هم هست که هنوز وقت نکردم بخرمش بابایی از طرف تو هم یه چکمه بهم داد که خیلی خوشگله قربونت بشم مرسی پسرم بعدم رفتیم واسه تو لباسای خوشگل خریدیم و بعد مغرب رفتیم دیر خونه ی دایی. خاله ایناهم اومدن و تو کلی واسه فوت کردن شمعا ذوق کردی و میگفتی دوباره روشن کنید جیگری دیگه بابایی بازم منو مثل همیشه سورپرایز کرد و یه هدیه بهم داد گوشی iphon 6 خیلی غافلگیر شدم مرسی همسر عزیزم بعدشم تو بابایی رفتین خونه...
13 آذر 1393

گل پسر شیر مرد مامان

سلام به ستاره ی زندگیمون شاهزاده ی مهربونم عشق منی و الانم خوابی .. عزیز دلم اوایل آذر بابایی رفت دیر و منو تو بوشهر موندیم  وتو شیرمرد کوچولوی خونه شدی تا بابا برگرده شب هم تو بغل مامان خوابیدی که مامان از هیچی نترسه انقد که تو عزیزی فردای اون روز که بابایی برگشت کلی هدیه برای شیرمردش اورده بود که از همه جالبتر یه x6 کنترلی باحال بود که با دیدنش کلی ذوق کردی نفسم. دو سه روزی هم رفتیم دیر که موقع برگشتنمون دایی عباس و زن دایی و بابابزرگ رو هم تا جایی رسوندیم و تو راه خیلی خندیدیم.دقیقا صبح روز بعد وقتی از خواب بیدار شدی بالا اوردی و چون تکرار شد تو رو بردیم دکتر و یه آمپول زدی خیلی عزیز بودی همین که پرستار خواست بره بیرون و از ...
13 آذر 1393

بلاخره برگشتیم ...

سلام بهترین پسر دنیا ... عشق بی نظیرم ... سپاس خدای بزرگ که تو نازنین پسر رو به ما هدیه داد. معذرت میخام نیومدم برات از خاطراتت بنویسم. بیشتر روزا نرکوه بودیم بعضی روزا هم میرفتیم دیر چندبار هم اومدیم بوشهر. 16 مهر روز جهانی کودک بود منو و تو با دایی مجتبی از نرکوه اومدیم دیر و به اتفاق رایان جون و ماهان جون رفتیم کنار دریا جشن بادبادک ها خیلی بهمون خوش گذشت بماند که هر کاری کردیم بادبادکامون نرفت هوا توهم این مدت تو نرکوه عالمی داشتی شبهای محرم هم میرفتیم روضه تو روستای همجوار.البته خیییییلی شیطونی میکردی و من همش باید دنبالت میدویدم. یا واسه دایی گریه میکردی و بابایی مجبور میشد زنگ بزنه به دایی که بیاد پیشت .دیگه نمیتونس...
1 آذر 1393
1